معنی شانه خالی کردن

لغت نامه دهخدا

شانه خالی کردن...

شانه خالی کردن. [ن َ / ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سر باز زدن. شانه تهی کردن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 44). از زیربار بیرون رفتن وترک کردن چیزی و بیشتر با لفظ بار استعمال میشود.
- امثال:
فلان از زیر بار حکومت شانه خالی میکند. (فرهنگ نظام).
اعراض کردن و بهانه نمودن مرادف شانه ٔ خالی کردن و مضایقه نمودن است. (بهار عجم) (آنندراج):
روی تلخی که ببینی ز بزرگی چون موج
شانه خالی کن از او گر همه دریا باشد.
تأثیر (از بهار عجم).
|| ترک تعلقات کردن. (مجموعه ٔ مترادفات ص 89).


شانه کردن

شانه کردن. [ن َ / ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) با شانه مو را باز کردن و پاک کردن. (فرهنگ نظام). بمعنی شانه زدن. (بهار عجم) (آنندراج). خوارکردن و از هم باز کردن تارهای موی سر تا درهم و ژولیده و کرک ننماید:
که باز شانه کند همچو باد سنبل را
به پیش چنگل خونریز تارک عصفور.
(منسوب به رودکی).
گهی اشک گوزنان دانه کردی
گهی دنبال شیران شانه کردی.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کردی
صبا جعد چمن را شانه کردی.
نظامی.
ز هر سو شاخ گیسو شانه میکرد
بنفشه بر سرگل دانه میکرد.
نظامی.
باد گیسوی عروسان چمن شانه کند
بوی نسرین و قرنفل ببرد در اقطار.
سعدی.
دمیکه خواهم ازو بوسه زلف شانه کند
رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند.
شهید قمی (از ارمغان آصفی).
|| ساختن شانه. درست کردن شانه: مشاطه؛ صنعت شانه کردن. (منتهی الارب). تراشیدن شانه. || شانه خالی کردن و اعراض نمودن. (فرهنگ نظام). اعراض و بهانه کردن. در عنصر دانش بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم).اعراض کردن. روگردانیدن. سرپیچیدن. سرباز زدن. (از مجموعه ٔ مترادفات ص 44). شانه گردانیدن.
- از گرد عدم شانه کرد، موجود شد و آفرید و ظاهر شد و کرد. کذا فی الادات و معنی ترکیب آن است که عدم را دور کرد. (مؤید الفضلاء).


خالی کردن

خالی کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) تهی کردن. پرداختن از.تَخلیَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب):
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری (از صحاح الفرس).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
- تفنگ خالی کردن، گلوله ٔ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- || ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن.
|| خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان). || روان کردن شکم. || ترک کردن. گذاشتن. || برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء).


پهلو خالی کردن

پهلو خالی کردن. [پ َ ک َ دَ] (مص مرکب) پهلو تهی کردن. شانه خالی کردن.


خانه خالی کردن...

خانه خالی کردن. [ن َ / ن ِ ک َ دَ] (مص مرکب) منزل را تخلیه کردن. خانه را خالی کردن:
از بد و نیک خانه خالی کرد
با پریرخ سخن سگالی کرد.
نظامی.

فارسی به انگلیسی

شانه‌ خالی‌ کردن‌

Cop-Out, Beat, Evade, Evasion, Finesse, Shirk, Repudiate

فرهنگ فارسی هوشیار

شانه خالی کردن

اعراض کردن، روگردانیدن


پهلو خالی کردن

پهلو تهی کردن (مصدر) شانه خالی کردنپهلو تهی کردن.


شانه کردن

(مصدر) (کبوتر بازی) دسته جمعی پیش رفتن دسته ای کبوتران به خط مستقیم به طوری که هر یک به یک شانه (یک پهلو) پرواز کند.

حل جدول

فارسی به عربی

شانه خالی کردن

ابن عرس، جفله، سمن


شانه خالی کردن از

انکمش


شانه خالی کرد

أحْجَمَ

فارسی به آلمانی

شانه خالی کردن

Wachtel (f), Wiesel

مترادف و متضاد زبان فارسی

خالی کردن

تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن،
(متضاد) بارگیری کردن، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به‌سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه‌تکانی کردن

فرهنگ معین

خالی کردن

تهی کردن، خلوت کردن. [خوانش: (کَ دَ) [ع - فا.] (مص ل.)]

معادل ابجد

شانه خالی کردن

1271

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری